بامداد

و خاطره ات تا جاودان جاویدان در گذر گاه ادوار داوری خواهد شد...

برای پست امروز زندگی نامه ی بامداد رو به طور کامل براتون آوردم امیدوارم بتونید ازش استفاده کنید

لطفا از ادامه ی مطلب دیدن کنید


ادامه مطلب
نوشته شده در شنبه 13 خرداد 1391برچسب:زندگی نامه ی شاملو,شاملو,احمد شاملو,بامداد,ساعت 12:48 توسط کیمیا| |

ماهی من فکر می کنم
هرگز نبوده قلب من
این گونه
گرم و سرخ:

احساس می کنم
در بدترین دقایق این شام مرگزای
چندین هزار چشمه خورشید
در دلم
می جوشد از یقین؛
احساس می کنم
در هر کنار و گوشه این شوره زار یاس
چندین هزار جنگل شاداب
ناگهان
می روید از زمین.
***
آه ای یقین گمشده، ای ماهی گریز
در برکه های اینه لغزیده تو به تو!
من آبگیر صافیم، اینک! به سحر عشق؛
از برکه های اینه راهی به من بجو!
***
من فکر می کنم
هرگز نبوده
دست من
این سان بزرگ و شاد:
احساس می کنم
در چشم من
به آبشر اشک سرخگون
خورشید بی غروب سرودی کشد نفس؛

احساس می کنم
در هر رگم
به تپش قلب من
کنون
بیدار باش قافله ئی می زند جرس.
***
آمد شبی برهنه ام از در
چو روح آب
در سینه اش دو ماهی و در دستش اینه
گیسوی خیس او خزه بو، چون خزه به هم.

من بانگ بر گشیدم از آستان یاس:
(( - آه ای یقین یافته، بازت نمی نهم! ))

واقعا دمت گرم و سرت خوش باد با این سروده هات...!

نوشته شده در جمعه 12 خرداد 1391برچسب:شاملو,احمد شاملو,بامداد,ساعت 16:49 توسط کیمیا| |

Design By : Mihantheme